۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

شعر دین زورکی !

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد .........
از چیست خدایا که تو بسته است زبانت .... ولگرد  بیابان شده  پیغام رسانت
پیغمبرت ار دکتر و عالم بُد و استاد...دین بلکه جز این بود که آورد شبانت
گر داشت سواد و خبراز دانش امروز ...شاید به از این بود کنون وضع جهانت
گر قصد شناساندن خود بر همه داری... از چیست فرستادن  پیغام   نهانت 
در غار و سر کوه و در گوش پیمبر ... گفتی ز چه پنهان ز خلایق سخنانت
وقتیکه به زنبور و شتر وحی نمودی ... مقدور نبودت به بشر وحی ِعیانت؟
میکردی اگر آگهمان جنگ نمیخواست ... باور به تو میکرد همه خلق جهانت
گویند که در جنگ احد تیر پراندی ... قربان تفنگ و قمه و تیر و کمانت
آسانتر از این بود که الهام نمائی ...خودرا به همه خلق زمینت و زمانت
تا اینکه نه مجبور به کشتن شوی و جنگ ...نه تیر و کمان لازمت آید   نه سنایت
پس چیست اگر خالق رحمان و رحیمی... آن دوزخ و این دین به شمشیر نشانت
از دین تو    خلقند    پناهنده  به کفار ... بیش است چو تهدید تو از مهر و امان ات
اینقدر که در دین به زنان سخت گرفتی ... لابد که بتو  سخت گرفتند   زنانت
گفتی به کتابت    که توئی قادر و قهار ...پیداست 
از این دین چنین زور چپانت 
بر گرفته از :
http://apar-nono.blogspot.com/2011/05/blog-post_13.html
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام ودا حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم........
بدرود و پاینده ایران


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر